دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پوییدن، چرویدن، تاختن، تکیدن برای مثال شیر سگی داشت که چون پو گرفت / سایۀ خورشید بر آهو گرفت (نظامی۱ - ۵۳)
دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، پوییدَن، چَرْویدَن، تاختَن، تَکیدَن برای مِثال شیر سگی داشت که چون پو گرفت / سایۀ خورشید بر آهو گرفت (نظامی۱ - ۵۳)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
دولک یا توپ بازی چلتوپ را از هوا گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). دولک را از هوا گرفتن. از هوا گرفتن دولک در بازی الک دولک که سبب بردن بازی است. از هوا گرفتن چیزی پرتاب کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بُل شود، از اسماء معشوق است. (آنندراج)
حجاب داشتن (زنان مسلمه). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان. در حجاب بودن. پوشیدن زن چهره را از مردان نامحرم. حجاب کردن زن. پرده کردن زن. حجاب چون زنان مسلم داشتن. (از یادداشت مؤلف) ، پوشیدن رخ از شرم و حیاء و محجوب شدن. (آنندراج). پوشیدن رو. (غیاث اللغات) : دیدم به جانبش ز حیا روی خود گرفت مردی گمان نداشت که از وی نهان شود. وحید (از آنندراج). - روی کسی گرفتن، کنایه از قبول سؤال کردن و روی او نگه داشتن. (آنندراج) : آخر گرفت از ما آن روی دلگشا را از ما گرفت او را نگرفت روی ما را. محسن تأثیر (از آنندراج). - ، تسخیر کردن. (آنندراج) : چون زلف روی ماه لقایی گرفته ایم بر پای او فتاده و جانی گرفته ایم. مفید بلخی (از آنندراج)
حجاب داشتن (زنان مسلمه). پوشیدن روی با چادر یا روبند یا نقاب به رسم مسلمانان. در حجاب بودن. پوشیدن زن چهره را از مردان نامحرم. حجاب کردن زن. پرده کردن زن. حجاب چون زنان مسلم داشتن. (از یادداشت مؤلف) ، پوشیدن رخ از شرم و حیاء و محجوب شدن. (آنندراج). پوشیدن رو. (غیاث اللغات) : دیدم به جانبش ز حیا روی خود گرفت مردی گمان نداشت که از وی نهان شود. وحید (از آنندراج). - روی کسی گرفتن، کنایه از قبول سؤال کردن و روی او نگه داشتن. (آنندراج) : آخر گرفت از ما آن روی دلگشا را از ما گرفت او را نگرفت روی ما را. محسن تأثیر (از آنندراج). - ، تسخیر کردن. (آنندراج) : چون زلف روی ماه لقایی گرفته ایم بر پای او فتاده و جانی گرفته ایم. مفید بلخی (از آنندراج)
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
انس گرفتن. الفت گرفتن. مأنوس شدن: اگر زیرکی با گلی خو مگیر که باشد بجا ماندنش ناگزیر. نظامی (از آنندراج). ، اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن: بد مکن خو که طبع گیرد خو ناز کم کن که آز گردد ناز. مسعودسعد. گفت من چون درین جهانداری خو گرفتم بمیهمانداری. نظامی
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)
چون کسی عاشق زنی شود و بوصال او نرسد مو را در کاغذی پیچیده داخل صندوق (قوطی) گذارد و پیش معشوقه فرستد و غرض از آن اعلام ضعف و ضعیفی خود در محنت هجر است. اگر معشوقه هم مشتاق او باشد او نیز در جواب مو فرستد} وصف زلفش کی دل صد چاک را رو میدهد شانه با این ربط مو میگیرد و مو میدهد) (مخلص کاشی. بها)